فیلم های جنوب شهری؛ سرنوشت آدم های ته شهر
به گزارش وبلاگ عصر نو، در روزگاری بحران ها و مسائل، بیشتر در چارچوب خانواده ها به نمایش گذاشته می شد. یک خانواده به دلایل مختلف دچار بحران می شد و اعضای خانواده درگیر این مشکل می شدند و درام شکل می گرفت و به خاتمه می رسید.
شنای پروانه اولین بار در جشنواره سی وهشتم فیلم فجر دیده شد؛ فیلمی که جایزه آرای مردمی جشنواره فیلم فجر را به خود اختصاص داد و کارگردان جوانش را به سینما معرفی کرد. شنای پروانه فارغ از کیفیت ساخت، سراغ قشری از جامعه در محله های جنوب شهر رفته است.
اتفاقی که مشابهش را در سینمای اجتماعی سال های اخیر و قبل تر در سینمای پیش از انقلاب به وفور می بینیم. محله های جنوب شهر برای بسیاری از فیلم سازان همواره جذابیت های خاص خودش را داشته و قصه هایی که در این بستر اجتماعی روایت می گردد هم هواداران خاص خودش را دارد.
در سال های اخیر فیلم های پرفروش سینمای همچون ابد و یک روز، مغز های کوچک زنگ زده، متری شیش ونیم هم سراغ شخصیت هایی از این قشر رفتند و جامعه ای را تصویر کردند که مخاطب کم نداشت و اتفاقا مورد توجه نهاده شد.
بعضی از کارشناسان سینما یکی از دلایل پیروزیت این فیلم ها را جدا از فیلم نامه و تکنیک ساخت و اصطلاحا خوش ساخت بودن، به بستر اجتماعی جامعه مرتبط می دانند و می گویند به دلیل شرایط مالی خاص سال های اخیر، حس کردن بعضی از دغدغه های آدم های جنوب شهر این روز ها برای بسیاری قابل لمس است و البته فضا و جغرافیا یاری بسیاری است به باورپذیری درام قصه.
اما شاید بد نیست سری هم به گذشته بزنیم و بعضی از شاخص ترین فیلم هایی که محله های جنوب شهر را به خوبی تصویر کردند، مرور کنیم. سینمایی که بسیاری تفاوتش با سینمای حال حاضر را قهرمان محوربودن فیلم ها و تصویر شمایل قهرمان در فیلم ها توصیف می نمایند و وقتی محله های جنوب شهر را در فیلم های پیش از انقلاب به خاطر می آوریم، همواره شمایل قهرمان و گاهی ضدقهرمان پیش چشممان مجسم می گردد.
قهرمانانی که بیش از هر چیز به دنبال عدالت طلبی بودند و خود قانونی یکی از مؤلفه های اصلی این گونه فیلم ها بود. تبلور چنین نگاهی را عمدتا می توان در فیلم های شاخصی، چون قیصر، طوقی، گوزن ها، دشنه، کندو و... جست وجو کرد؛ فیلم هایی که خبر از جریان ملتهب جنوب شهر می دهند و کنش مندی سازندگانش درآن مستتر است.
به همین دلیل تا حد زیادی علت ماندگاری گوزن ها، قیصر و رضا موتوری را می توان در زیست و شناخت دقیق سازنده اش جست و جو کرد. حوادثی که اثربخشی اش در قاب سینما به دلیل نگاه سینمایی سازنده اش به اتفاقات اطرافش است نه نگاهی تیتروار و گذرا به محیط.
آن چنان که کیمیایی معتقد است هر حادثه ای یک جایی، در برشی از روز یا شب اتفاق می افتد. حالا فکر کن آن را می شناسی که جایش عوض نمی گردد: آن می گردد لوکیشن. این باید در زندگی تو باشد، دیده باشی و وقتی حالا می نویسی، همه اش را ببینی.
بی شک همین نگاه را می توان در فیلم هایی نظیر طوقی، دشنه و تنگنا هم جست وجو کرد. درک درست سازندگانش از شرایط سیاسی و اجتماعی زمان، شخصیت ها را به طبقه ای از اجتماع پیوند می زند که کنش مندی آن ها را در مقابل اتفاقات سیاسی و اجتماعی اطرافشان باورپذیر می نماید. چنان که فرم و محتوای درست فریدون گله در کندو ما را با شخصیتش هم جهت می نماید.
اما به مرور و بعد از پشت سرگذاشتن موج فیلمفارسی در دوره ای از تاریخ سینمای ایران و پاگذاشتن به سینمای بعد از انقلاب، می توان تغییرات ساختاری و محتوایی فیلم هایی را که شخصیت های اصلی اش و نه لزوما قهرمانانش را در بستر مناطق جنوب تهران تصویر کردند، مشاهده کرد.
فیلم سازانی که قصد داشتند سینمای سال های پیشین را به فراموشی بسپارند و سینمای تغییر شکل داده، شخصیت های دیگری پیش چشم مخاطبانش گذاشت.
در فیلم های دهه 60 سیمای جنوب شهر در فیلم ها تغییر شکل داد و دیگر از کلاه مخملی هایی که پیش از آن شخصیت های شاخص به اصطلاح فیلمفارسی ها بودند، خبری نبود. در این دوره زمانی، با جنوب شهری تازه روبه رو هستیم؛ از میزان خشونت سابق در این محله ها کاسته شده و همه چیز شکل و شمایل انقلابی به خود گرفت.
روایت گزارش تلخ اجتماعی
احمد طالبی نژاد، سینمای نویس باسابقه، درباره تصویر محله های جنوب شهر در سینما به شرق گفت: واقعیت امر این است که نه تن ها در سینمای ایران، بلکه در سینمای دنیا هم دو جریان همواره مورد استقبال تماشاگران بوده است و فیلم سازان زیادی در این زمینه ها کار کردند.
یک، زندگی جنوب شهری ها، حاشیه نشینان یا محرومان که از فیلم سازان عظیمی مثل بونوئل هم روی چنین موضوعاتی کار نموده اند و فیلم ساخته اند تا فیلم های نئورالیستی سینمای ایتالیا که اساسا بن مایه داستانی این فیلم ها زندگی محرومان، حاشیه نشینان یا قشر پایین جامعه است.
این موضوعات همواره برای فیلم سازان و مخاطبان جذابیت داشته، چراکه باعث ایجاد حس همدلی و همراهی مخاطب می گردد. نکته دوم هم زندگی لمپن هاست. تصویر این دسته از افراد هم در سینما، جذابیت های خاصی برای سینماگران داشته است.
مقصودم از لمپن ها هم شامل تمام گاوچران ها، بزهکارها، خلافکار ها و تمام کسانی است که به قول مؤلف کتاب لمپنیسم علی اکبراکبری در جامعه نقش مولد ندارند و مثل انگل زندگی می نمایند. این دسته از افراد به دلیل شرایط زیستشان، انواع دزدی، سیاه کاری و مسائلی از این دست، زندگی پرخطر و اکشنی دارند و سروسامانی ندارند. این نوع زندگی به دلیل خشونت ذاتی در سینما همواره جذاب بوده و هست.
او در بخش دیگری از صحبت هایش با اشاره به سینمای پیش از انقلاب و تصویر جامعه جنوب شهر گفت: در سینمای قبل از انقلاب نمونه های درخشانی از زندگی لمپن ها داریم. فیلم جنوب شهر ساخته فرخ غفاری که البته جرح و تعدیل هایی شد و نسخه مثله شده ای از آن به نمایش گذاشته شد.
بعد از آن به فیلم هایی دیگری از این جنس می رسیم. فیلم هایی که بعد از قیصر ساخته شدند و موجی از فیلم های جاهلی به راه افتاد. شمایل این آدم ها برای مخاطب عادی سینما جذابیت داشت. دو کارگردان در زمینه تصویرکردن زندگی حاشیه نشینان بسیار توانا بودند؛ اولی فریدون گله که با ساخت فیلم هایی مثل دشنه، کندو و زیر پوست شهر کارنامه درخشانی از ساخت چنین فیلم هایی دارد.
فیلم کندو اوج نگاه غم خوارانه به زندگی جنوب شهری و حاشیه نشینی است و تصویر قابل باوری از این قشر ارائه نموده و به همین دلیل این فیلم تبدیل به یک اثر کالت شده و بسیاری معتقدند که ازجمله فیلم های ماندگار سینمای ایران است. دیگری امیر نادری که فیلم ساز بسیار پیروزی بود که توانست زندگی جنوب شهر را به زیبایی تصویر کند.
امیر نادری تا جایی در تصویر کردن زندگی لمپن ها بسیار پیروز بود. خداحافظ رفیق و تنگنا ازجمله فیلم هایی است که در حاشیه شهر می گذشت و فیلم دیگری در آمریکا ساخت به نام ساخت ایران که درباره یک ایرانی آواره است؛ بنابراین زندگی حاشیه نشینی همواره برای سینماگران جذابیت داشته است.
او ادامه داد: اما به نظرم این نکته مهم است که به عنوان یک سینماگر از چه زاویه ای به جنوب شهر نگاه می کنیم. اگر شما آدم هایی را که در این مناطق زندگی می نمایند، قهرمان تصویر کنید درست نیست.
خاطرم هست در نقد فیلم نرگس رخشان بنی اعتماد نوشتم که چرا آدم هایی از جنس شخصیت های اصلی این فیلم قهرمان تصویر می شوند؟ درحالی که نسبت به قشر کارمند یا معلم و... در سینما کم توجهی شده و قهرمان فیلم های ما کمتر آدم های روشنفکر و مطلع جامعه هستند.
طالبی نژاد در بخش دیگری از صحبت هایش درباره تغییر نگاه فیلم سازان به جنوب شهر در سینمای بعد از انقلاب نیز گفت: به نظر من، بعد از انقلاب به نوعی وجه انتقادی فیلم هایی مربوط به قشر محرومان کم شد و بیشتر وجه تبلیغاتی پیدا کرد.
مقصودم این است که اگر تا پیش از این، رگه هایی از انتقاد در فیلم های سینماگرانی مانند امیر نادری یا فریدون گله می دیدیم، بعد از انقلاب این موضوع کمرنگ تر شد. اما بعد فضا به مرور بازتر شد و فیلم های دندان مار، عروسی خوبان و بایسیکل ران تحول ایجاد کردند و سرآغاز یک جریان جدید در سینمای اجتماعی ایران شدند.
این فیلم ها را می توان به نوعی سدشکن توصیف کرد که باعث شدند تا سایر فیلم سازان هم جرئت رفتن به سمت موضوعاتی که بخشی از آن به جنگ و تبعات جنگ اشاره می کرد، بفرایند.
او ادامه داد: در دوره ای هم بعضی فیلم سازان اساسا به زندگی جنوب شهر و آدم هایش از منظر رسیدن به جشنواره های خارجی و دریافت جوایزشان نگاه می کردند. جشنواره های خارجی چنین فیلم هایی را می پسندیدند و بعضی از فیلم سازان ما هم با اشتیاق آن را تصویر می کردند و از تصویر محرومیت مردم به نان و نوایی رسیدند.
در حال حاضر از استقبالی که پیش از این، از چنین فیلم هایی در جشنواره های خارجی می شد، خیلی خبری نیست و بازار این گونه فیلم های به اعتقاد من ریاکارانه، ذره ای کساد شده است. اغلب افرادی چنین فیلم هایی می ساختند که خودشان در ناز و نعمت بودند و به هر حال ریاکاری یعنی همین.
در سال های اخیر، گه گاه جرقه هایی از بعضی فیلم سازان جوان در تصویرکردن جنوب شهر و زندگی حاشیه نشینی دیده می گردد. خاطرم هست زمانی که فیلم درخونگاه را دیدم، حس کردم نگاه خوبی به زندگی آدم های جنوب شهر دارد. به همین شکل فیلم هایی مثل ابد و یک روز، مغز های کوچک زنگ زده و نمونه هایی از این دست، فیلم هایی هستند که با شناخت خوبی نسبت به قشری از جامعه ساخته شده اند.
با همه اینها، فکر می کنم در فیلم هایی مثل تنگنا یا کندو بسیار عمیق به مسائل نگاه می شد و سال هاست در جریانی موسوم به سینمای اجتماعی، صرفا به روایت گزارش تلخ اجتماعی اکتفا می گردد و مخاطب را وارد فضای عمیق تر نمی نماید و به تفکر وانمی دارد.
به هرحال مخاطبان اصلی و حرفه ای سینما از فیلم هایی که مسائل و مصائب جامعه را روایت می نمایند، توقع دیگری دارند و گاهی این انتظار برآورده نمی گردد.
عصیان طبقه فرودست
طهماسب صلح جو سینمای نویس پیش کسوت هم درباره تغییر نگاه فیلم سازان در دوره های مختلف به مسائل اجتماعی گفت: بحران های اجتماعی، از گذشته تا به حال حتی در ساده ترین یا عامه پسندترین فیلم ها هم بازتاب پیدا می نماید. اگر فرایند 40 ساله گذشته و جهتی را که سینما طی نموده در نظر بگیریم، به نکته های جالبی می رسیم.
در روزگاری بحران ها و مسائل، بیشتر در چارچوب خانواده ها به نمایش گذاشته می شد. یک خانواده به دلایل مختلف دچار بحران می شد و اعضای خانواده درگیر این مشکل می شدند و درام شکل می گرفت و به انتها می رسید. در نتیجه عنوان فیلم های خانوادگی یا آپارتمانی را به خود اختصاص می داد.
در دورانی مشکل مربوط به نسل جوان بود و مسائلی که در جامعه با آن روبه رو بودند. بعضی فیلم ها چنین مسائلی را به تصویر می کشید. این دسته از فیلم ها هم جریانی بود که اصطلاحا به فیلم های دختر- پسری معروف بود. در دورانی هم مسائل طبقه نیمه مرفه جامعه تصویر شد؛ کسانی که مشکل مالی ندارند و درگیر مسائل دیگری هستند.
امروزه و در این سال های اخیر این بحران از این محدوده ها فراتر رفته و به طبقه فرودست جامعه رسیده است. کسانی که معترض به شرایط اجتماعی و زندگی طبقه فرودست جامعه هستند؛ بنابراین فیلم هایی از این دست به مرور خودی نشان می دهند و از بی عدالتی اجتماعی صحبت می نمایند.
او ادامه داد: این فیلم ها و گرایش ها را محصول شرایط اجتماعی می دانم که در سینما به این شکل خود را نشان می دهد. همین فیلم های جنوب شهری و نشان دادن آدم های فرودست جامعه اگر 20 سال پیش ساخته می شد، شاید مورد استقبال تماشاگر قرار نمی گرفت.
کما اینکه از این نوع فیلم ها کم نداشتیم که مسئله فقر و تنگدستی را بیان می کردند، اما با استقبال چندانی از سمت مردم روبه رو نشد.
اما به نظر من امروزه مسئله مردم و بی عدالتی اجتماعی است که طبقه فرودست جامعه را به عصیان وا می دارد. در طول تاریخ سینمای ایران هم این فرایند وجود داشته است. در دهه های 40 و 50 موج نو زمانی به وجود آمد و شکل گرفت که اتفاقا به نظر می آمد از نظر مالی جامعه در حال رشد است. همین الان هم خاطرات هم سالان من را مرور کنید این موضوع را تأیید می نمایند.
اما آن موقع چیزی که نادیده گرفته می شد، عدالت اجتماعی بود؛ یعنی رفاهی که آن دوره وجود داشت عادلانه بین همه مردم تقسیم نمی شد و طبقه فرودست جامعه از این رفاه و امکانات محروم بودند. در دهه 50 و شکل گیری سینمای موج نو، یک جور عصیان در طبقه فرودست جامعه می بینیم که در نهایت به یک انقلاب اجتماعی ختم می گردد.
در حال حاضر شمال و جنوب شهر تقریبا یکی شده است
سیروس الوند، کارگردان باسابقه سینما، از زوایه دیگری به این موضوع نگاه می نماید و دراین باره می گوید: زمانی دو منطقه شمال و جنوب شهر داشتیم، این محله ها به لحاظ مالی و اساسا فاصله طبقاتی و فرهنگی کاملا از هم مجزا بودند و در حال حاضر شمال و جنوب شهر تقریبا یکی شده است. اصطلاحات مردمانی که در این دو منطقه زندگی می نمایند و به کار می برند، یکی است.
در جنوب شهر هم ساختمان هایی مثل شمال شهر و پارک های زیبا می بینید؛ بنابراین تشخیص شمال و جنوب شهر کمی مشکل شده است. در عوض تهران از شرق و غرب ورم کرد و آن ها مهاجرانی هستند که از گوشه و کنار استان عظیم تهران به مرکز می رسند و در میان آن ها افرادی هم هستند که دست به کار های ناهنجاری می زنند.
من در دو فیلم اخیرم سعی کردم به این فضا نزدیک شوم و به شرق و غرب تهران بپردازم. از نظر من دیگر شمال و جنوب شهر نداریم.
او ادامه داد: نگاه نوستالژیک به جنوب شهر اتفاق دیگری است. جنوب شهری که پدران و مادران ما در آن عظیم شدند و من و هم سالانم هم تجربه کردیم، شکل و شمایل دیگری داشت. جوان های امروزی آن فضا را خیلی نمی شناسند و شاید همین عدم شناخت کافی از فضای جنوب شهر باعث می گردد بعضی فیلم سازان جوان در پرداخت فضا و روابط آدم ها خیلی پیروز نباشند و همه چیز مصنوعی جلوه کند.
منبع: فرادید